-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 13:18
داستان کودک و خدا کودکی که آماده ی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا تو مرا به زمین می فرستی اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد زیادی از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام و او از تو نگهداری خواهد کرد. کودک ادامه داد: من چطور می توانم...
-
عشق کور
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 21:32
فرشته ها همه بخوانند در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.روزی همه ی فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند؛خسته و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:«بیایید یک بازی کنیم مثلا قائم موشک» همه از این پیشنهاد شاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 20:43
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد کم شدم در قدم دوری چشمان بهار بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم...
-
عشق مادری به فرزندش
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 14:33
یک داستان بسیار بسیار زیبا و تکان دهنده مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 08:52
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است تو مرا میخوانی من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم و تو هم میدانی تا ابد در دل من خواهی ماند yek_ghadam_ta_eshgh.(blogfa.com)(blogsky.com)persianblog.ir
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 08:43
واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی حالا پرپر می زنم تا همیشه آسوده باشی دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابان نه به یاد تو نشستم زیر قطره های بارون واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه وقتی دل سنگیه این خاک توی لحظه هام می شینه تو میری شاید که فردا رگ بهترین دیاره ابر دلگیره گذشته آخرش یه روز بباره ولی من می مونم اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 08:40
از سوزمحبت چه خبر اهل هوس را این آتش عشق است نسوزد هم ه کس را
-
دل
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 08:38
سلام به سلام به دلم کاشکی هیچ وقت اینجوری اینجوری نمی گرفتی که بخوام که بخوام حرفتو به کسی بگم تا تا باز بشی روشن بشی فقط می تونم بگم می تونم بگم ...