یادته ؟
تو یه مسافر بودی .....یه مسافر خسته دنبال یه خلوت امن ......
دل منم یه خلوت امن بود چشم به راه یه مسافر.......
توو این خلوت امن لونه کردی.......گرم شدی .......
ارووم شدی و بدون اینکه بفهمی بودنت برام عادت شده
دور و دورتر شدی .....
توو روزایی که آغوشم نیازمند حرم نفسهات بود ودلم چشم انتظارمرهم دستات
نه از گرمی نفسهات خبری شد و نه از مرهم دستات......
حالا یه پیله خاکستری دورخودم و تنهایی هام کشیدم.......
و دارم آرووم آرووم توو انزوای محض فراموش میشم.......
این پیله رو دوست دارم ......
چون می دونم دیگه هیچ مسافری سراغ یه پیله خاکستری نمیاد.......
سلام عزیزم
وبلاگت قشنگه واسه همین با اجازه لینکیدمت
به منم سر بزن٬خوشحال میشم
سلام .... وبلاگ زیبا و پر محتوای دارید. هر وقت به روز شدید خبرم کنید اگر اجازه بدید لینک وبلگتان را در وبلاگم قرار بدهم...... خوشحال می شم به وبلاگ من و نیما هم سر بزنید و هنگام بازدید از سایت روی تبلیغات هم کلیک کنید. با تشکر فراوان مهرنوش
زندگی یا یک جسارت است یا یک ماجرا و یا دیگر هیچ (شکسپیر)