بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
کم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم
خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم
بدرقه لازم ندارم، میرم عزیز ترین من
نزار بمونم زیر پا،قلبمو بردار عشق من
دوست دارم برای تو فقط یه حرف ساده بود
غافل از اینکه قلب من منتظر اشاره بود
عشق با روح شقایق زیباست
عشق با حسرت عاشق زیباست
عشق با نبض دقایق زیباست
عشق با زهر دقایق زیباست
عشق با حسرت در حسرت دیدار تو بودن زیباست
دستان مرا بگیر
حسرت نمی گذارد تو را فراموشت کنم و عشق مانع ایست قلبی
و تنها نگاه تو می تواند مانع از این مرگ شود
دوستت دارم و می خواهم در کنار من بمانی
بگذار این حسرت به واقعیتی تبدیل شود
و در کنارت بودن را احساس کنم
ای کاش می توانستی دیدگان شسته شده از اشک مرا ببینی و دستان مرا
در حالی که تو را نشانه رفته اند
و
تنها با صدای قلب تو خو گرفته اند
را احساس کنی
لحظه لحظه های تنهایی من
با تو و به یاد تو
پُر می شود
و
بِدان
تنها تو دلیل زنده بودنی
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
برگرفته از :efs.pib.ir
تو مرا میفهمی من تو را میخواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است تو مرا میخوانی من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی تا ابد در دل من خواهی ماند
yek_ghadam_ta_eshgh.(blogfa.com)(blogsky.com)persianblog.ir
واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پرپر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابان
نه به یاد تو نشستم زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دل سنگیه این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رگ بهترین دیاره
ابر دلگیره گذشته
آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا
با دلی که نیمه سنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه
سلام به
سلام به دلم
کاشکی هیچ وقت اینجوری
اینجوری نمی گرفتی که بخوام
که بخوام حرفتو به کسی بگم تا
تا باز بشی
روشن بشی
فقط می تونم بگم
می تونم بگم ...